hi

 

تصاویر زیباسازی _ سایت پارس اسکین _ بخش تصاویر زیباسازی _ سری اول      سلام   

تصاویر زیباسازی _ سایت پارس اسکین _ بخش تصاویر زیباسازی _ سری اول

 

 

دسته گلی برای مادر

 
دسته گلی برای مادر
مردی مقابل گل فروشی ایستاد. او می‌خواست دسته گلی برای مادرش که در شهر دیگری بود سفارش دهد تا برایش پست شود.
وقتی از گل فروشی خارج شد٬ دختری را دید که در کنار درب نشسته بود و گریه می‌کرد. مرد نزدیک دختر رفت و از او پرسید : دختر خوب چرا گریه می‌کنی؟
دختر گفت: می‌خواستم برای مادرم یک شاخه گل بخرم ولی پولم کم است. مرد لبخندی زد و گفت: با من بیا٬ من برای تو یک دسته گل خیلی قشنگ می‌خرم تا آن را به مادرت بدهی.
وقتی از گل فروشی خارج می‌شدند دختر در حالی که دسته گل را در دستش گرفته بود لبخندی حاکی از خوشحالی و رضایت بر لب داشت. مرد به دختر گفت: می‌خواهی تو را برسانم؟ دختر گفت: نه، تا قبر مادرم راهی نیست!
مرد دیگرنمی‌توانست چیزی بگوید٬ بغض گلویش را گرفت و دلش شکست. طاقت نیاورد٬ به گل فروشی برگشت٬ دسته گل را پس گرفت و ۲۰۰ کیلومتر رانندگی کرد تا خودش آن را به دست مادرش هدیه بدهد!

شکسپیر می‌گوید: به جای تاج گل بزرگی که پس از مرگم برای تابوتم می‌آوری، شاخه ای از آن را همین امروز
بیاور
 

عجیب ترین خواهر و برادر جهان

یک دختر آمریکایی با ۶۹ سانتی متر قد و با ۲۲ سال سن، توانست رکورد کوچکترین زن جهان گینس را از آن خود کند.

بریجت جردن،کوچکترین زن جهان، دانشجوی کالجی در ایالت ایلیونز آمریکا است و سرگرمی اش رقص و انجام ورزشهای شاد است.

بریجت به همراه برادر کوچکترش که ۲۰ سال سن و ۹۸ سانتی متر قد دارد کوچکترین خواهر وبرادر جهان محسوب می شوند.

براد جردن که ورزشکار است همراه با خواهرش در کالجی در ایالت ایلونیز تحصیل می کند.

21 ماه رمضان

والپیپر های ولادت و شهادت حضرت علی ( علیهم السلام )

 

 

در مصیبت على(ع)   

على امشب چرا بهر عبادت بر نمى‏ خیزد؟
چرا شیر خدا از بهر طاعت‏بر نمى‏ خیزد؟
خداجوئى که از یاد خدا یکدم نشد غافل
چه رو داده که از بهر عبادت بر نمى‏ خیزد
از آن ضربت که بر فرق على زد زاده ملجم
یقین دارم که از جا، تا قیامت‏ بر نمى‏ خیزد
به محراب دعا در خون شناور گشته شیر حق
دگر بهر دعا آن ابر رحمت ‏بر نمى‏ خیزد
ز کینه ابن ملجم آتشى افروخت در عالم
که زین آتش بجز دود ندامت ‏بر نمى‏ خیزد
طبیب آن زخم سر را دید و گفتا با غم و حسرت
على دیگر از این بستر سلامت ‏بر نمى‏ خیزد
نهد سر هر کسى بر آستان مرتضى امشب
ازاین درگاه تا روز قیامت ‏بر نمى‏ خیزد.

 

والپیپر های ولادت و شهادت حضرت علی ( علیهم السلام )

 

دلا باید که هردم یا علی گفت - نه هر دم بل دمادم یا علی گفت

که در روز ازل قالوبلا را - هر آنچه بود عالم یا علی گفت

محمد در شب معراج بشنید - ندایی آمد آنهم یا علی گفت

پیمبر در عروج از آسمانها - بقصد قرب اعظم یا علی گفت

به هنگام فرو رفتن به طوفان - نبی الله اکرم یا علی گفت

به هنگام فکندن داخل نار - خلیل الله اعظم یا علی گفت

عصا در دست موسی اژدها شد - کلیم آنجا مسلم یا علی گفت

کجا مرده به آدم زنده میشد - یقین عیسی بن مریم یا علی گفت

علی در خم به دوش آن پیمبر - قدم بنهاد و آندم یا علی گفت

ز لیلایی شنیدم یا علی گفت - به مجنونی رسیدم یا علی گفت

مگر این وادی دارالجنون است - که هر دیوانه دیدم یا علی گفت

نسیمی غنچه ای را باز میکرد - به گوش غنچه آندم یا علی گفت

خمیر خاک آدم چون سرشته - چو بر میخاست آدم یا علی گفت

مسیحا هم دم از اعجاز میزد - زبس بیچاره مریم یا علی گفت

مگر خیبر زجایش کنده میشد - یقین آنجا علی هم یا علی گفت

علی را ضربتی کاری نمیشد - گمانم ابن ملجم یا علی گفت

سرباز


بسوزد انکه سربازی به پا کرد                      تمام مادران را چشم به راه کرد

همه میگن که سربازی دوساله                   نمیدانند عمر یک جوانه

اگرخدمت شودباغ بهشتی                         نمی ارزد به یک دیوار خشتی

لباس سپاه رنگ زیمنه                               دل سرباز همیشه غصه داره

خودت گفتی برو دوسال دیگر                     نگرم بحر تو یاری دیگر

چرا مادر مرا بیست ساله کردی                  میان پادگان اواره کردی

شبهای نگهبانی در هنگ                            میشمارم ستاره ها رو با دلی تنگ

بیا نازنینم از این خدمت گذرکن                    با این عزیزت درد دل کن

عزیزت گشته محکوک به خدمت                 برو هرکاری میخواهی بکن تو

غذا میدند همراه چای                               کلاغ رژه میبرند عزیزم کجایی


فکر کنم فهمیدین این پست و برای کیا گذاشتم . . .

این پست و برای همه سربازا گذاشتم که خودمم تازه دارم میرم . . .

من فردا یعنی ۱۹/۵/۱۳۹۱ ساعت ۷ صبح اعزام میشم آموزشیمو افتادم نیروانتظامی کرمان.

شاید تا دو ماه نتونم بیام و پست جدیدی بزارم به همین خاطر ناراحتم.


همه میگن خدمت از این کلامات تشکیل میشه:

خاری             دوری             مزلت        تنهایی

ولی من مگم خدمت یعنی:

خنده            دوستی           مهربانی        ت...

در مورد "ت" بعدا میگم شاید بعد آموزشی

البته دوستام میگن اولته برو بیا بعد از این حرفها بزن نظر شما چیه؟؟؟


هر روز تنگ غروب تو سربازی
صفا داره لب مرز تیر اندازی
تا چهل چراغ پادگان روشن میشه
سر دیگ عدسی غوغا میشه
توی دیگ عدس ، افتاده یک مگس
بخورم ، نخورم گرسنه می مونم
قدر آش ننم رو حالا می دونم

ماه تولد شما+ماه تولد معشوقه تان=سرنوشت رابطه

مرد فروردین و زن….
فروردین+ فروردین = پیوندی آتشین
فروردین+اردیبهشت = پیوندی کاملا عشقی
فروردین+خرداد = خوش دل و امیدوار

ادامه مطلب

ادامه مطلب

ادامه مطلب

ادامه نوشته

توحش غربی / تصاویر ۲۱+ / زیبایی یا ... ؟!!!

حتما" ادامه مطلبو بخون

 

ادامه نوشته

دختری که مجبور است همانند زنهای بزرگسال آرایش کند

 

پشیمون نمیشی برو تو ادامه مطلب

ادامه نوشته

رمضان

 

مبارک باد آمد ماه روزه

رهت‏ خوش باد، ای همراه روزه

شدم بر بام تا مه را ببینم

که بودم من به جان دلخواه روزه . . .

 

 

به سفره افطار خیره شده ام به کاسه ی شله زرد که با دارچین روی آن نوشته اند یا علی.

به بشقاب رنگینکونانوپنیر وسبزی وقدحی پر از آش رشته که با کشک وزعفران

تفت داده شده تزیین شده وبه استکان چای.

خدایا این همه نعمت را چگونه شکر گزارم؟

من در هر برگ این سبزی ها در میان شاهی وتره واین تربچه ها دستان پر مهری

را میبینم که عاشقانه بوته ها راپاییده اند.

به نور آفتاب ،آب،خاک،وهوایی که ذره ذره به خورد این سبزی ها رفته فکر میکنم

که قراراست سهم من باشند وبه آخرین شبی که سبزی ها

مهمان ان باغچه بودند،شاید در خانه ای قدیمی با تیرهایی در سقف و ایوانی

که مهتاب وبوی عطر خوش سبزی هارا با هم پیشکش آن آدم های زحمتکش کرد تا

خستگی روز از تن شان به در رود.

توبگوچند ذره نوروعاطفه در این برگ ریحان پنهان است؟

دانه های برنج این شله زرد وامدارمهر چند زن و کدام شالیزار است؟

فکرش را بکن آفتاب وآب وخاک سیصد سال پیش در دانه های خوش طعم وبویدارچین

صبر کرده تا امروز گوشه ای از سلولهای تن مرا بسازد.

عرق چند گل سرخ گلاب شد تا قطره هایی از آن این شله زرد را معطر کند؟

روی بادام های کدام درخت نام من نوشته شده بود؟

من خوشه های زرد گندم را در این قرص نان به وضوح میبینم روزی در آن مزرعه

 در باد میرقصیدند وموج دستان دخترکان زیبای روستایی که در میان

آن گندم زار بازی میکردند را حس میکنم.

به بشقاب رنگینک و خرما نگاه میکنم که شیره ی خاک خطه ی گرم جنوب را با صبر

دستان آن مرد آفتاب سوخته در خود جای داده است تا کامم را

شیرین کند وبه نخل مقاوم این اولین درختی که در کودکی

شناختمش فکرمیکنم وبه بوته های چای ودشت های

 باران خورده ای که دانه های بنشن این آش را در خود پرورانده اند.

کاش میدانستم این چند دانه نمک سفید از کدام دریا ،کدام کوه به این سفره رسید.

بگوموج صدای کدام شبان آن گاو را به علفزار هی کرد تا پر شیر شود واین تکه پنیر

قسمت من باشد؟

یا علی تو به خدای روزی دهنده بگو که بیش از این چشمم را بینا و زبانم را شکر گزار کند.

 

معروف ترین سگ دنیا

ژست های ˝ بو ˝ مقابل دوربین و انتشار این عکس ها در اینترنت،

این سگ بازیگوش را به چهره ای جهانی مبدل کرده است.

به گزارش برنا به نقل از خبرگزاری آلمان، این سگ پشمالو که ۵ سال

سن دارد، عاشق عکس گرفتن است و ژست های وی مقابل دوربین باعث

شهرت جهانی او شده است. ” بو ” بیش از ۲ میلیون طرفدار در سراسر دنیا دارد.

شهرت این سگ به حدی است که کتابی تحت عنوان

” بو، جذاب ترین سگ دنیا ” شامل مجموعه ای دینی از عکس های این

حیوان در حال آماده سازی است.



 بقیه تصاویر در ادامه مطلب


ادامه نوشته

زن خانه دار و  حکیم

حکیمی جعبه‌اى بزرگ پر از مواد غذایى و سکه و طلا را به خانه

زنى با چندین بچه قد و نیم قد برد.

زن خانه وقتى بسته‌هاى غذا و پول را دید شروع کرد به بدگویى

از همسرش و گفت:

شوهر من آهنگرى بود که از روى بى‌عقلى دست راست و

نصف صورتش را در یک حادثه در کارگاه آهنگرى از دست داد

و مدتى بعد از سوختگى علیل و از کار افتاده گوشه خانه

افتاد تا درمان شود.

وقتى هنوز مریض و بى‌حال بود چندین بار در مورد برگشت

سر کارش با او صحبت کردم ولى به جاى اینکه دوباره سر کار

آهنگرى برود مى‌گفت که دیگر با این بدنش چنین کارى از او

ساخته نیست و تصمیم دارد سراغ کار دیگر برود.

من هم که دیدم او دیگر به درد ما نمى‌خورد برادرانم را صدا زدم

و با کمک آن‌ها او از خانه و دهکده بیرون انداختیم تا لااقل خرج

اضافى او را تحمل نکنیم.

با رفتن او ، بقیه هم وقتى فهمیدن وضع ما خراب شده از ما

فاصله گرفتند و امروز که شما این بسته‌هاى غذا و پول را برایمان

آوردید ما به شدت به آنها نیاز داشتیم.

اى کاش همه انسان‌ها مثل شما جوانمرد و اهل معرفت بودند!

حکیم تبسمى کرد و گفت: حقیقتش من این بسته‌ها را نفرستادم.

یک فروشنده دوره‌گرد امروز صبح به مدرسه ما آمد و از من

خواست تا اینها را به شما بدهم و ببینم حالتان خوب هست یا نه!؟

همین!

حکیم این را گفت و از زن خداحافظى کرد تا برود.

در آخرین لحظات ناگهان برگشت و ادامه داد:

راستى یادم رفت بگویم که دست راست و نصف صورت این

فروشنده دوره گردهم سوخته بود…

 

تخم عقاب

کوه بلندی بود که لانه عقابی با چهار تخم، بر بلندای آن قرار داشت.

یک روز زلزله ای کوه را به لرزه در آورد و باعث شد که یکی از تخم ها

از دامنه کوه به پایین بلغزد.

بر حسب اتفاق آن تخم به مزرعه ای رسید که پر از مرغ و خروس بود.

مرغ و خروس ها می دانستند که باید از این تخم مراقبت کنند و بالاخره

هم مرغ پیری داوطلب شد تا روی آن بنشیند و آن را گرم نگهدارد تا

جوجه به دنیا بیاید.

یک روز تخم شکست و جوجه عقاب از آن بیرون آمد.

جوجه عقاب مانند سایر جوجه ها پرورش یافت و طولی نکشید که

جوجه عقاب باور کرد که چیزی جز یک جوجه خروس نیست.

او زندگی و خانواده اش را دوست داشت اما چیزی از درون او فریاد

می زد که تو بیش از این هستی. تا این که یک روز که داشت در

مزرعه بازی می کرد متوجه چند عقاب شد که در آسمان اوج

می گرفتند و پرواز می کردند. عقاب آهی کشید و گفت:

ای کاش من هم می توانستم مانند آنها پرواز کنم.

مرغ و خروس ها شروع کردند به خندیدن و گفتند:

تو خروسی و یک خروس هرگز نمی تواند بپرد.

اما عقاب همچنان به خانواده واقعی اش که در آسمان پرواز می کردند

خیره شده بود و در آرزوی پرواز به سر می برد.

اما هر موقع که عقاب از رویایش سخن می گفت به او می گفتند

که رویای تو به حقیقت نمی پیوندد و عقاب هم کم کم باور کرد.

بعد از مدتی او دیگر به پرواز فکر نکرد و مانند یک خروس به زندگی

ادامه داد و بعد از سالها زندگی خروسی، از دنیا رفت.

تو همانی که می اندیشی، هرگاه به این اندیشیدی که تو یک عقابی

به دنبال رویا هایت برو و به یاوه های مرغ و خروسهای اطرافت فکر نکن.

نقاشی های خدا + پرندگان زیبا

پرنده زیبا

ادامه نوشته

به این دختر نگاه کنید

این کارهارو انجام بدین:

۱-به ستاره قرمز روی دماغ دختره به مدت ۳۰ ثانیه خیره بشین.
۲- حالا به یک کاغذ سفید یا دیوار سفید نگاه کنین و مرتب پلک بزنین.

حالا چی می بینید؟؟

تنها بازمانده کشتی

تنها بازمانده یک کشتی شکسته به جزیره کوچک خالی از سکنه افتاد.

او با دلی لرزان دعا کرد که خدا نجاتش دهد و اگر چه روزها افق را

به دنبال یاری رسانی از نظر می گذارند، اما کسی نمی آمد.

سرانجام خسته و از پا افتاده موفق شد از تخته پاره ها کلبه ای بسازد

تا خود را از عوامل زیان بار محافظت کند و داراییهای اندکش را در آن

نگه دارد.

اما روزی که برای جستجوی غذا بیرون رفته بود، به هنگام برگشتن

دید که کلبه اش در حال سوختن است و دودی از آن به آسمان می رود.

متاسفانه بدترین اتفاق ممکن افتاده و همه جیز از دست رفته بود.

از شدت خشم و اندوه درجا خشک اش زد فریاد زد: خدایا چطور راضی

شدی با من چنین کاری کنی؟”

صبح روز بعد با صدای بوق کشتی ای که به ساحل نزدیک می شد

از خواب پرید. کشتی ای آمده بود تا نجاتش دهد. مرد خسته، از نجات

دهندگانش پرسید: شما از کجا فهمیدید که من اینجا هستم؟

آنها جواب دادند: ما متوجه علائمی که با دود می دادی شدیم.

وقتی که اوضاع خراب می شود، ناامید شدن آسان است.

ولی ما نباید دلمان را ببازیم چون حتی در میان درد و رنج دست خدا

در کار زندگی مان است.

پس به یاد داشته باش، در زندگی اگر کلبه ات سوخت و خاکستر شد،

ممکن است دودهای برخاسته از آن علائمی باشد که عظمت و بزرگی

خداوند را به کمک می خواند.

داستان مادر شوهر

دختری ازدواج کرد و به خانه شوهر رفت ولی هرگز نمی توانست با

مادرشوهرش کنار بیاید و هر روز با هم جرو بحث می کردند.

عاقبت یک روز دختر نزد داروسازی که دوست صمیمی پدرش بود

رفت و از او تقاضا کرد تا سمی به او بدهد تا بتواند مادر شوهرش را بکشد!

داروساز گفت اگر سم خطرناکی به او بدهد و مادر شوهرش کشته شود،

همه به او شک خواهند برد، پس معجونی به دختر داد و گفت که هر روز

مقداری از آن را در غذای مادر شوهر بریزد تا سم معجون کم کم در او اثر

کند و او را بکشد و توصیه کرد تا در این مدت با مادر شوهر مدارا کند تا

کسی به او شک نکند.

دختر معجون را گرفت و خوشحال به خانه برگشت و هر روز مقـداری

از آن را در غـذای مادر شوهـر می ریخت و با مهربانی به او می داد.

هفته ها گذشت و با مهر و محبت عروس، اخلاق مادر شوهر هم

بهتر و بهتر شد تا آنجا که یک روز دختر نزد داروساز رفت و به او گفت:

آقای دکتر عزیز، دیگر از مادر شوهرم متنفر نیستم. حالا او را مانند مادرم

دوست دارم و دیگر دلم نمی خواهد که بمیرد، خواهش می کنم داروی

دیگری به من بدهید تا سم را از بدنش خارج کند.

داروساز لبخندی زد و گفت: دخترم ، نگران نباش.

آن معجونی که به تو دادم سم نبود بلکه سم در ذهن خود تو بود

که حالا با عشق به مادر شوهرت از بین رفته است.

ارسال شده توسط دوستان

ترجیحــــــــــــــ میدهمــــــــــ

تنهایم رو فریــــــــــــــــــــــــــــاد بزنم

تا اینکـــه

کسانــــے با من باشندکه مجبور باشمــــــــــ

کنار شــــ ـــــــــــــــان نقــــــ ـــــــش بودن را بازے کنمـــــــــــــــــــــ

اسال شده توسط : باران

 بــه بـــــودن هـــا ، دیـــر عـــادتـــ کن... ! و بــه نبــودن هـا ، زود ...! آدم هــا ، نـبودن را بهـتر بلـدنـــد

ارسال شده توسط: مریم

 مرا ببخش !

اگر به تو پيله کرده ام

قدري طاقت بيار

پروانه ات ميشوم ...

ارسال شده توسط: میلاد

این دست خودمان نیست که گاهی روی حرف هایمان نمی مانیم

چون روی زمینی زندگی میکنیم که هر زور خودش را هم دور میزند

ارسال شده توسط: بی انتها

دختر کوچک و آقای دکتر

در مطب دکتر به شدت به صدا درامد .

دکتر گفت: در را شکستی ! بیا تو در باز شد و دختر کوچولوی نه ساله ای

 که خیلی پریشان بود ، به طرف دکتر دوید :

 آقای دکتر ! مادرم ! و در حالی که نفس نفس میزد ادامه داد :

 التماس میکنم با من بیایید ! مادرم خیلی مریض است .

دکتر گفت : باید مادرت را اینجا بیاوری ، من برای ویزیت به خانه کسی

نمیروم . دختر گفت : ولی دکتر ، من نمیتوانم.

اگر شما نیایید او میمیرد ! و اشک از چشمانش سرازیر شد .

دل دکتر به رحم آمد و تصمیم گرفت همراه او برود .

دختر دکتر را به طرف خانه راهنمایی کرد ، جایی که مادر بیمارش در

 رختخواب افتاده بود . دکتر شروع کرد به معاینه و توانست با آمپول و

قرص تب او را پایین بیاورد و نجاتش دهد . او تمام شب را بر بالین زن ماند،

 تا صبح که علایم بهبودی در او دیده شد . زن به سختی چشمانش را باز

 کرد و از دکتر به خاطر کاری که کرده بود تشکر کرد .

دکتر به او گفت : باید از دخترت تشکر کنی . اگر او نبود حتما میمردی !

مادر با تعجب گفت : ولی دکتر ، دختر من سه سال است که از دنیا رفته!

و به عکس بالای تختش اشاره کرد .

پاهای دکتر از دیدن عکس روی دیوار سست شد .

این همان دختر بود ! یک فرشته کوچک و زیبا ….. !

این عکس را ببینید بعد توضیحش را بخوانید

تصاویری از شترها

تصاویری از شترها

یک بار دیگر هم نگاه کنید باورتان نمی شود .

حالا توضیح را بخوانید:
این عکس در یک بیابان موقع غروب آفتاب گرفته شده درست از بالای سر شتر ها انچه به رنگ سیاه میبینید در واقع سایه شتر است .شتر های واقعی به صورت خطوط کمی سفید رنگ در تصویر مشاهده میشوند این عکس جایزه بهترین عکاسی از طبیعت را گرفته است .حالا یک بار دیگر با دقت نگاه کنید.

تصاویر زیبا از چشم انسان

cheshm ensan (2)
ادامه نوشته